خبرنامه
صفحه اصلی
کتاب شقایقهای تشنه
فصل دلتنگی


چه قدر امشب سرد است
شیشه وجودم، یخ بسته
میترسم،
با تلنگری بشکنم
آنروزها....
آنقدر از گرمای تو پر بودم
که در تب میسوختم
پس کوچههای مهربانی را
گام به گام،
شانه به شانه
قدم می زدیم
اما نمیدانم
کدام کوچه حسود
قدمهایت را از من ربود
آخرین بروزرسانی (شنبه ، 6 شهریور 1389 ، 22:45)