خبرنامه
صفحه اصلی
به یاد پدرم
پدرم تاج سرم بود....


22 خرداد سال 88 تلخترین روز زندگیم بود. دراوج ناباوری پدرم خیلی ناگهانی ماروتنها گذاشت . هنوزتوی شک اون روز و ماجراهاش هستم . هنوزم باور نمیکنم. نمیدونم از اصفهان چطوری رسیدم تا مشهد.فکر میکردم اگه برسم بابا رو یه عمل جزیی کردن ومی بینمش .می بوسمش و بغلش میکنم و باز ...........
دلم خون میشه وقتی فکر میکنم ندیدمش و صدای مهربونشو برای آخرین بار نشنیدم .این روزها دلم عجیب گرفته و دنبال یه بهانه ام که باز اشک بریزم. میگن دخترا بابایی هستن . حالا میفهمم که واقعا یه حقیقته محضه. چون تا بابا بود فقط عمق دوست داشتنم رومیفهمیدم اما نمیدونستم که اونقدرداغ رفتنش عذاب آور و سخت خواهد بود که بعد از گذشت 10 ماه هر وقت بهش فکر میکنم انگار تمام وجودم به تمام معنا آتیش میگیره و میسوزم. قلبم درد میگیره و صداش مدام توی گوشمه . انگار یه تکه از وجودم رو دارن ازم با شکنجه جدا میکنن. احساس خفگی بهم دست میده وبازم گریه و بازم اشک......
بابا معلم و مدیر نمونه آموزش پرورش بود. تمام هم و غم زندگیش بچه هاش بودن و زندگیش . یه مردواقعی بود . یه همسر خوب که مامان هنوزم عاشقانه باهاش حرف میزنه . یه پدر نمونه و مهربون که داغ بزرگی با رفتنش رو دل بچه هاش گذاشت . همیشه میگفت خدا بزرگه . میگفت توی بدترین شرایط زندگی شکایت نکنین تا برکت همونی رو هم دارین از دست ندین....
فقط میتونم بگم:
بابای نازنینم عاشقانه دوستت دارم و دستای مهربونت رو با تمام احساسم میبوسم .رفتی و تنهام گذاشتی ... دلم پر میکشه برا یه لحظه دیدنت.....
آخرین بروزرسانی (جمعه ، 10 ارديبهشت 1389 ، 17:15)