خبرنامه
صفحه اصلی
شعری از جنس شقایق
خنده ی تلخ


خنده ی تلخ
دلم شکسته از این روزگار می خندم
به اینکه زرد شدم در بهار می خندم
نشستم از سر شب روی مبل بدجوری
زدم توهم و بی اختیار می خندم
به زیر پای دلم بس که منتظر ماندم
شده تمام علف ها چنار – می خندم
در این فضای مه آلود سرد پاییزی
چگونه گم نشوم در غبار ؟ می خندم
گمان کنم که سرم خورده گوشه ی میزی
به این دلیل که روزی سه باااار می خندم !
چه می شد این همه احساس من نمک می داشت
چه کج خیال شدم - بی شمار می خندم
دلت سیاه شده یا که بد گمان شده ام؟
تو از اسیر خودت می کنی فرار؟! می خندم
چه قدر حک شده ای با نگاه معصومت
به ذره ذره ی این قلب بی قرار- می خندم
آخرین بروزرسانی (چهارشنبه ، 14 فروردين 1392 ، 18:12)